تعارض علم دین
تاريخچه تعارض علم ودين:
حدود شش قرن قبل از ميلاد مسيح(ع) نخستين جدايي علم ودين رخ داد.در اين زمان ميان المبي وفلسفه ي ايونيايي شکاف پديد آمد.فيثاغوريان اوايل قرن ششم قبل از ميلاد.اولين کساني بودند که توانستند علم ودين را پيوند دهند وبه پيشرفت هاي ي چشم گيري در رياضيات ومهندسي نائل شوند.سپس تا قرن ها«دراثر چيرگي انديشه ي افلاطون وارسطو فلسفه والهيات برعلوم تجربي برتري يافت». البته بايد درنظر داشت که در اين مرحله آنها مرکزيت زمين را مطرح ساختند.
دومين تعارض ميان دانشمندان دين وعلوم تجربي نيز زماني آشکار شد که آيستاخورس وکلنتوس درباره ي حرکت زمين اختلاف پيداکردند. با ظهور مسيحيت وپيدايش بطلميوس«نظريه ي زمين مرکزي وسکون خورشيد»براي پانزده قرن در محافل علمي تثبيت شد.اروپا به تدريج خواب قرن وسطارا آغاز کرد وعلوم تجربي در غرب به رکود گراييد.با بعثت پيامبراسلام(ص)يعني اوائل قرن هفتم ميلادي،رشد علمي درجهان اسلام آغاز شدوتمدني عظيم پديدآمد.در سده هاي يازدهم تاسيزدهم ميلادي،جنگهاي صليبي ميان مسلمانان دمسيحيان اروپا درگرفت علوم مسلمانان،ازطريق نهضت ترجمه،به اروپا منتقل شدوآنان با پيشرفت هاي مسلمانان درعلم ودانش آشنا شدند.
آنگاه کپرنيک وکپلر،مساله ي سکون خورشيد وحرکت زمين را مطرح کردند وگاليله،کار آنها را پيگيري کرد .دراين زمان،با تحرک درباريان،نزاعي بين کليسا واو در گرفت که بايد آنرا مهمترين نزاع علم ودين در غرب به شمار آورد.در سال مرگ گاليله،نيوتن ديده به جهان گشود،در سايه ي ايمان مذهبي او،نزاع تا حدودي فروکش کرد ونيمه ي دوم قرن هفدهم با آرامش نسبي سپري شد.در قرن هجدهم ميلادي.مساله جدايي علم ودين بوسيله ي کانت مطرح شد.در قرن نوزدهم نظريه تکامل داروين شعله هاي نزاع را از نو برافروخت ودر اواخر اين قرن،افکار ماترياليستي که با اساس دين مخالف بود،پديد آمد.در نيمه ي نخست قرن بيستم،اين درخت به بار نشست وجنگهاي اول ودوم که ره آورد انديشه هاي نيچه بود آغاز شد.در اين سده افرادي چون برتراندراسل به اساس ايمان يورش بردند وحکومت ضددين در روسيه به پيروزي رسيد.در نيمه ي دوم قرن بيستم،حرکت انديشه ي بشري مسير خويش را تغيير داد ونوعي بازگشت به معنويت ودين آغاز شد.انقلاب اسلامي ايران،اين حرکت را شتاب بخشيدبه گونه اي که طوفان ايمان،اساس حکومتهاي الحادي را برافکند واکنون در آستانه ي قرن بيست ويکم جهان ميرود تا يکبار ديگر شيريني همراهي علم ودين را تجربه کند.
مقصود از تعارض:
تعارض در لغت از ريشه ي،عرض يه معناي آشکار کردن است،«عارض-به معناي رد کردن وباطل کردن چيزي است وتعارض يعني تصادف ومخالفت.
در بحث تعارض علم ودين،اين کلمه در جند معني استعمال مي شود.
1-تعارض اصولي يعني تنافي دو دليل(تعارض در مقام اثبات).
2-تنش ودرگيري ميان دانشمندان دين وعلم تجربي.
3-تزاحم ميان علم ودين در مقابل عمل.
بعبارت ديگر،هر گاه بين دو دليل علمي وديني تنافي باشد يا علم ودين در مقام عمل ناسازگارباشند يا دانشمندان علم ودين بر سر مسائل علمي وديني با هم درگير شوند،کلمه ي تعارض درمورد آنها بکار می رود،هر چند اين استعمال در برخي از موارد با نوعي تسامح همراه است.
در اين بحث مي توان سه نوع تعرض را مطرح نمود.
1-تعارض اصول ومبناي اعتقادي ديني با مسلمات علمي جديد،به اين معني که مباني اعتقادي از قبيل وجود خدا،جاودانگي انسان،معجزه و....مورد تأثير مسلمات علمي هستند يا مورد تکذيب آنها.آيا اعتقاد به خدا،به عنوان خالق،ناظم وتدبير کننده ي مداوم جهان با پذيرش تکامل تدريجي موجودات در زيست شناسي سازگار است؟
2-تعارض گزاره هاي علمي با گزاره هاي ديني:
آيا ظواهر ونصوص متون مقدس ديني،با يافته هاي مسلم علمي جديد سازگار است؟
آيا گزاره هاي علمي.وثاقت حقانيت وصدق اين ظواهر ونصوص را تأييد مي کند با آنها در تعارض بوده وآنها را تکذيب مينمايد.
در متون مقدس ديني،سخنان زيادي درباره ي خلقت انسان عمر زمين نحوه ي آفرينش حرکت کوه ها وبارها ونيز امور طبيعي ديگر گفته شده است.به نظر مي رسد بيشترين محل نزاع در بحث تعارض علم با دين همين موضوع است.
3-تعارض روحيه ي علمي وروحيه ي ديني:
اين نوع از تعارض بجاي آنکه بيشتر جنبه ي منطقي ومعرفتي داشته باشد مبناي روانشناختي وروحي دارد.پس ار نيمه ي قرن هفدهم،که شبهه جديد موفقيت هاي معجزه آساي علم جديد رادر عرصه ي طبيعت وحل بسياري از مشکلات ورنج هاي طبيعي واين جهاني خود مشاهده کرد،به لحاظ روحي ورواني،به اين نتيجه رسيد که تنها راه رسيدن به حقيقت راه علم جديد،يعني تجربه است.اين کاميابي هاي شگرف،اورا به لحاظ رواني به اين سو سوق داد که :«تنها روش معتبر وقابل اعتماد براي رسيدن به حقيقت،روش تجربي است وهيچ روش معتبر ديگري براي رسيدن به حقيقت وجود ندارد»اين نگرش نو،که در آينده از آن با نام«ماترياليسم علمي»ياد مي کنيم نتيجه گزاره هاي منطقي نبود.
شرايط تعارض:
آيا در هر شرايطي،علم مي تواند مويد يا متعارض با دين باشد؟يا تنها در شرايط خاص،تعارض محقق مي شود.به نظر مي رسد براي تحقق تعارض علم ودين،حداقل.سه شرط لازم وضروري است:
1-وحدت يا اشتراک درقلمرو:علم ودين درصورتي مي توانند متعارض بايکديگر باشند که يا داراي قلمرو واحدي باشند يادر برخي از موضوعات داراي قلمرو مشترکي باشند هنگام بررسي قلمرو علوم تجربي در مقايسه بادين به سه فرض محتمل،روبرو هستيم.
الف)علم ودين داراي قلمرو واحدي باشند وهر دو به موضوعات يکسان واحدي بپردازند. بطوري که هيچ قلمرو اختصاصي وجود نداشته باشد.
ب)علم و دين در برخي از قلمروها مشترک بوده،به موضوعات يکساني بپردازند،ولي هر يک ازآنها داراي قلمروهاي اختصاصي وانحصاري باشند در اين صورت برخي از موضوعات،درگستره ي مشترک بين علم ودين،وبرخي در قلمروهاي اختصاصي واقع مي شوند.
ج)علم ودين،دو مشغله ي کاملاًمتمايز ومستقل بوده،هيچ قلمرو مشترکي با يکديگر نداشته باشند در اين صورت هيچ موضوعي مشترکي بين اين دو وجود ندارد ودر هيچ مساله اي اشتراک ندارند.
از فروض سه گانه فوق،تنها فرض اول ودوم،امکان توازي وتعارض علم ودين مطرح مي شود.
بنابراين همه کساني که علم را مويد دين قرار ميدهند ويا مدعي هستند که علم سه تعارض ناسازگاري با دين دارد،در واقع،يا به فرض اول اعتقاد دارند ويا دست کم طرفدار فرض دوم هستند.از اين رو،اگر کساني معتقد باشد که علم ودين دو مشغله ي کاملاً متمايز مي باشند.به طوري که هيچ موضوعي مشترکي بين اين دو وجود ندارد،به هيج وجه نمي تواند از امکان تعارض يا توازي بين اين دو حوزه دم زند.
2-شرط دوم تعارض اين است که افزون بر وحدت يا اشتراک در قلمرو«وحدت درزبان»نيز وجود داشته باشد.علم ودين تنها در صورتي مي توانند متعارض با يکديگر ويا مويد يکديگر باشند که درباره موضوع يا موضوعات واحدي با«زبان واحدي»سخن بگويند.بنابراين وحدت درزبان نيز مانند وحدت در قلمرو لازم است.بطوري که اگر علم ودين درباره ي موضوعات يکسان و واحدي،با زبانهاي مختلف ومتمايزي سخن بگويند، زمينه ي تعارض يا توازي موجود نمي آيد وتعارض وتوازي ظاهري،بدوي بوده،پس از توجه به اختلاف زبانهاي آن دو مرتفع مي گردد.
براي حل تعارض علم ودين،؛«برخي از متفکران مثل ويتگنشتاين،برتفکيک زبانهاي علم ودين تأکيد دارند وبرخي از متفکران اگزيستانسياليست با سمبليک شمردن زبان دين،سعي کرده اند وجه تمايز زبان دين را از زبان علم نشان دهند،آنها زبان علم را زباني مستقيم وغير سمبليک مي دانند وزبان دين را زبان غير مستقيم وسمبليک به شمار مي آورند.
3-شرط سوم براي تحقق تعارض اين است که احکام ناشي از داده هاي علمي واحکام برخاسته از ظاهر ونصوص ديني،چنان در تقابل با يکدگر قرار داشته باشند که امکان جمع وتوفيق بين آنها ناممکن باشد وماناگزير به انتخاب يکي از دو طرف اين تقابل باشيم بطور مثال،اگر تقابل بين آن دو،به نحو تقابل سلب وايجاب باشد وما در رمان واحد وشرايط يکسان نتوانيم به هر دو طرف تقابل معتقد شويم،ناگزيريم يکي از آن دو را انتخاب کنيم.
مصاديق تعارض:
الف)دين وکيهان شناسي:
در سال1616ميلادي،شوراي مقدس کليساي کاتوليک روم،ديدگاهي ر اکه مدعي بود زمين به دور خورشيد مي گردد،محکوم کرد وآن را عملي باطل وخلاف تعاليم کتاب مقدس دانست:
براي جماعت مزبور معلوم شده است که آن نظريه ي فيثاغورثي باطل وخلاف کتاب مقدس که مدعي است زمين مي گردد وخورشيد ثابت است،ونيکولاس کوپر نيکوس هم در کتاب دگرگونيهاي اجرام سماوي آن را تعليم داده،درحال حاضر رواج يافته ومقبول افراد زيادي واقع شده است.
کتاب کپرنيک در فهرست کتابهاي ممنوعه قرار گرفت،درهمان دوره کليسا به گاليله دستور دادتانظر کپرنيک را رها کند،اما گاليله در نهايت شجاعت،به دفاع ازنظريه ي کپرنيک ادامه داد.نوشته هاي اودر خصوص حرکت سيارات،لکه هاي خورشيدي،جزر ومد اقيانوسها،ستاره هاي دنباله دار وساير پديده هاي طبيعي آشکار را مويد نظريه ي خوشيد مرکزي بود.
درسال1633ميلادي گاليله در سن 63سالگي وباتني رنجور،براي حضور در برابر منقش بزرگ به فلورانس احضارشد.او به جرم تعليم امور باطل،گناهکار شناخته شد،وي را وادار کردند از عقائدش دست بشويد ودر طول هشت سال باقيمانده ي عمرش او را در خانه اي باز داشت کردند.
از يک منظر،منازعه ي ميان گاليله وکليسا را مي توان يکي از مراحل افتراق تدريجي مشغله ي علم از مشغله ي دين تلقي کرد.مورخان علم ميدانند که کليسا واقعاًمايل بود به گاليله اجازه دهد تا نظريه خورشيد مرکزي را بسط دهد امّا نمي خواست او ادعا کند که اين نظريه حرکات خورشيد وسيارات را،همان طور که در واقع است،بيان مي کند وکليسابراي آنکه حق انحصاري تفسير واقعيت را براي خود محفوظ نگاه دارد.به گاليله وساير دانشمندان پيشرو،رخصت داد تا بگويند نظريه ي خورشيد مرکزي يک مصنوع رياضي است وصرفاً يکي از چندين طرح محاسباتي ممکن است که مي توان براي تفسير پديدارهاي مشهورآلمان به استخدام گرفت.و
در واقع گاليله خود کاتوليک نيک اعتقادي بود وبين عقايد علمي وديني اش تعارض نمي يافت او به اهميت وحرمت کتاب مقدس اذعان داشت،ولي معتقد بود که اين کتاب نه از حقائق علمي،بلکه از معارف معنوي که بکار رستگاري انسان مي آيد،سخن مي دارد.
حقايقي که برتر از عقل واستدلال است وبه مدد مشاهده کشف نمي شود.مي گفت متکلمان هيچ رقابت خاص با منجمان وهيچ رأي ونظري در نجوم ندارند.کتاب مقدس خيلي به ندرت به اينگونه مطالب مي پردازد.وحتي در اين موارد هم نحوه ي انديشه وادراک مخاطبان قديمي اش را در نظر مي گيرد،يعني شيوه ي گفتار عامه فهم زمان نزولش را براي معرفت علمي بايد روشهاي علمي مشاهده وتجربه را بکار ببريم.تجربه حسي،شواهدي به همراه دارد وبه دست ميدهد که نمي توانيم در صحت آن شک کنيم واز آنجا که خداوند هم نگارنده ي کتاب مقدس تکويني طبيعت است وهم فرستنده ي کتاب تدويني وحي.اين دو سرچشمه ي معرفت نمي توانند با يکديگر متعارض باشند«گاليله در يکي از مکاتباتش مي نويسد»به نظر من در بحث از مسائل فيزيکي،ما بايد بر اعتبار نصوص مقدسه،بلکه بر تجارب حسي وبراهين ضروري بگذاريم،زيرا هم آيات کتاب مقدس وهم آيات طبيعت هر دو کلمه ي الله اند.به اين جهت حق اين است که هيچ پديده طبيعي که تجربه حسي پيش چشمان ما مينهد،يا براهين ضروري صحتش را براي ما اثبات ميکند،نبايد با تشبث به نصوص آيات کريمه،که اگر صدور وذيلش سنجيده شودچه بسا منطوقاً يا مفهوماًناظر به معاني ديگري باشد،آنها را در معرض چون وچرا آوريم،تا چه رسد که تخطئه کنيم،زيرا آيات کتاب مقدس،آنقدر ها مقيد به شروط به شرايط قطعي اي که برهمه آثار وحرکات وسکنات طبيعي حکم ميراند،نيستند ونه مي توان گفت:خداوند به ان خوبي که در آيات کريمه کتاب مقدس جلوه کرده دز افاعيل طبيعت تجلي نيافته است.
ب)دين وفيزيک:
در پي کشف قوانين حرکت از سوي نيوتن وبه دنبال دستيابي بشر به فيزيک مکانيک وموفقيت روز افزون ومعجزه آساي آن در توصيف وتبيين دقيق،ساده ورياضي پديدار هاي تجربي،اين تصور قوت گرفت که قوانين مکشوف نيوتن،قوانين جهان شمول ضروري وتخلف ناپذيراست که برتمام اجزاي عالم،از کوچکترين ذرات تا بزرگترين سيارات،قابل اطلاق مي باشند.
به تدريج،فيزيک نيوتني از حد يک نظريه علمي-تجربي با همه خصوصيت و محدوديتها ي آن،فراتر رفت وبه نظام جامع متافيزيکي وجهان شمولي تبديل شد.در اين نگرش تازه که بسي فراتر از يک نظريه علمي-تجربي بوده جهان هستي در پرتو قوانين مکانيک وبا زبان فيزيک نيوتوني تبيين وتوصيف مي گرديد.جهان هستي،چيزي جز يک ماشين غول پيکر وبزرگ نبودکه از قوانين قطعي،ثابت وحتمي مکانيک پيروي مي کرد،جهان به منزله ي ساعتي بزرگ وپيچيده بود که سازنده آن را براساس دقت رياضي وبرمبناي قوانين حتمي مکانيک،ساخته وپرداخته بود،چرخ ودنده هاي آنرا در کنار يکديگر قرار داده وبه قول پاسکال با تلنگري آنرا به حرکت درآورده بود.اين ساعت،پس از آفرينش وتنظيم،بطور خود کاروبراساس قوانين مکانيک به کار خود ادامه مي تا انکه رخنهاي اخلالي در کار آن پيش آمد پيش آيد که در اين هنگام،ساعت ساز بزرگ لاهوتي با مداخله به موقع خويش آن رخته واخلال را مرتفع مي ساخت وساعت.مانند گذشته دوباره بکار خود ادامه مي داد.جهاني که فيزيک نيوتني تصوير ميکرد،مستلزم وجود چنين ،خدايي بود:خدايي ساعت ساز لاهوتي يا خداي رخنه پوش،چنين خدايي به وضوح با خداي کتاب مقدس که هر صبح وشام وبلکه هر لحظه در حال مداخله ي مستقيم وبي واسطه در کار جهان بود،تعارض آشکار داشت.
ج) دين وزيست شناسي:
در قلمرو زيست شناسي جديد نيز طرح نظريه تکامل تدريجي انواع از سوي داروين،فصل تازه اي را در گفت وگوي دين وعلوم تجربي طبيعي گشود.
براساس آموزشهاي رسمي کتاب مقدس،نسل کنوني انسان به حضرت آدم باز مي گردد وحضرت آدم نيز براساس طرح وتدبيري وبطوره يکبار از خاک آفريده شده بود.
اما بر اساس يافته هاي علمي جديد،انسان موجودي تکامل يافته از ساير انواع موجودات انگاشته ميشد.در واقع مي توان گفت.زيست شناسي جديد با طرح نظريه ي تکامل انواع ،اللهيات مسيحي را با سه چالش جديد مواجه نموده است.
1-حجيت ووثاقت اصلي ترين ومهمترين بخشهاي کتاب مقدس در باب خلقت يکباره ي انسان مورد ترديد جدي قرار گرفت،گزارش کتاب مقدس از خلقت انسان در تعارض آشکار با نتايج ناشي از زيست شناسي تکاملي جديد قرار دارد.
2-برخي از مباني يکي از رايج ترين ومقبول ترين تقرير هاي برهان نظم،که جهان حاکي از وجود طرح وتدبير وحکمت با بالغه اللهي در خلقت موجودات زنده بود،مورد ترديد قرار گرفت.
3-مقام ومنزلت استثنايي ومنحصر به فرد انسان نيز که حاکي از کرامت وشرافت ذاتي او در بين همه مخلوقات ديگر بود.در معرض پرسش وانکار قرار گرفت.
در مواجهه با اين چالش جديد عکس العمل هاي متفاوتي از سوي متکلمان صورت گرفت.
الف)برخي نظريه تکامل انواع را علم باطل ونادرست دانسته،به انکار وتکذيب آن همت گماشتند.
ب:برخي ديگر اين نظريه را يک فرضيه علمي اثبات نشده قلمداد کردند.
ج:برخي با نقد علمي وتجربي اين نظريه شواهد وقرائن نقض کننده ي آن را ارائه دادند.
د:بعضي از متکلمان نيز با تفکيک بين قول به«اصل تکامل» وقول به تکامل خاص انسان از نوع ديگري مدعي شدند که نظريه ي داروين به لحاظ علمي اثبات نمي شود.
و:وبعضي از متکمان سعي کردند ظواهر کتاب مقدس رابر اساس نظريه ي تکامل دارويني تأويل وتوجيه نمايند.يکي از راه هاي توجيه ظواهر کتاب مقدس اين بود که گفته شده هدف وغايت اصلي اين کتاب بيان حقائق علمي در حوزه ي فيزيک،شيمي،زيست شناسي و...نيست بلکه طرح مساله خدا ونجات ورستگاري ونشان دادن راه وصول به نجات ورستگاري است.
دين وزمين شناسي:
مطالعات زمين شناختي جديد.سوالات وچالشهاي تازه هاي را براي الهيات مسيحي بوجود آورد براساس محاسبه ي کليسا، از زمان ما تا روزگار حضرت آدم حدود شش هزار سال فاصله است.اين شش هزار سال،ميزان دقيق عمر بشر در اين کره خاکي نيز هست.
از نظر معارف ديني مسلم وپذيرفته شده از سوي براي کليسا،طوفان نوح هزار سال پس از حضرت آدم رخ داده است. در نتيجه طوفان نوح تا زمان ما،حدود پنج هزار سال است.
اين محاسبه با يکي از پيش فرضهاي مسلم نظريه تکامل تدريجي درباب حداقل زماني که تکامل تدريجي موجودات بدان نياز داشت،تعارضي آشکار داشت.داروين مدعي بود که براي توجيه نظريه اش به زماني در حدود سيصد ميليون سال نياز داردتابراساس آن،بتواند تکامل تدريجي موجودات را توجيه وتفسير نمايد.
وقتي تامسون در سلسله مقالاتي در مخالفت با نظريه تکامل مدعي شد که حداکثر عمر زمين 25ميليون سال است.داروين در کتاب خود نوشت که اين اعتراض قويترين اعتراضي است که تاکنون در رد نظريه ي من مطرح شده است،زيرا داروين بخوبي توجه داشت که تکامل تدريجي انواع درپرتو بقاءوبقاي اصلح،نيازمند زماني است بس طولاني تر از آنچه که تا مسون يا ارباب کليسا مطرح مي کردند.در واقع،يافته هاي جديد زمين شناسي مشکل داروين را حل کرد،اين يافته ها زمينه ي لازم براي توجيه نظريه ي تکامل را فراهم کرد.
ه)دين وعلوم انساني:
-فرويد درعرصه روانکاوي مدعي بودکه زندگي ديني انسان درآرزو انديشي وسرکوب اميال وشهوات او ريشه دارد. از ديدگاه او، دين نوعي، روان رنجوري است که در گذشته انسان ريشه دارد واز،عقده اديب ناشي مي شود او مدعي بود که دين نيز همچون هنر، محصول سرکوب غريزه جنسي، بويژه درکودکي است.[
از ديدگاه فرويد ،انسان ازهمان اوان کودکي،کامجو ولذت پرست است ودائماً درپي ارضاي تمايلات خويش است اما اين کامجوييها، نادانسته وبطور خودبه خودي صورت مي گيرد.
کودک براي تحقق اين امر،ازآنچه در دسترس خود دارد،بهره مي گيرد،ابتدا اعضاي بدن خود وسپس والدين، هدف جنسي اوقرارمي گيرند، در دوره قضيبي(بين سه تاشش سالگي)کودک ميل به جانشيني يکي از والدين را دارد وپسرکه نمي تواند با پدر رقابت کند، تسليم شرايط شده وفکر تملک مادر رااز سر بيرون مي کند وارضاي خود را درعالم رؤياها وخيالات جنسي جست وجو مي کند. بدين سان کودک با سرکوب ميل جنسي، دچار واپس زدگي مي شود.
اميال سرکوب شده ظاهراً فراموش مي شوند، ولي درواقع، ازحوزه خود آگاه روان انسان، رانده ميشوند وبه حوزه ناآگاه روي مي آورند،اين اميال، مدتي طولاني، درآنجا باقي مي مانند ودرزندگي آينده خود نقش مؤثري ايفا مي کنند،اين امور درآينده مجدداً به صورت هاي گوناگون وشگفت آور بازمي گردند. بنابراين مابسياري از شاهکارهاي هنري ونيز بسياري از کشفيات علمي را مديون همين غرايز تصعيد شده هستيم.
ازنزد فرويد، شکل گيري تمدن،اخلاق،ادبيات وهنر،تاحدود زيادي،محصول همين تصعيدهاست انديشه خدانيز ازاين قاعده مستثنانيست:«تصعيد يکي از عوامل تشکيل دهنده تمدن است. . .بنابراين خداي عادل وقادرياطبيعت مهربان تصعيد هاي بزرگ هستند.مطابق نظر فرويد ،تمايل افراد به پذيرش واعتقاد به خداي فوق طبيعي انسان وار، دست کم تاحدودي،معلول تمايل به فرافکني تصوير پدردر دوران کودکي است که درناخودآگاه قرار دارد اين فرانکي معمولاً پس از نوعي بازگشت به گذشته است که علت آن شکل رايج سازگاري است وبه تخفيف تعارض ها واحساس گناهکاري ناخودآگاه کمک مي کند.
2- درحوزه جامعه شناسي نيز مي توان به ديدگاههاي جامعه شناختي افرادي چون آگوست کنت، اميل دورکهايم،کارل مارکس و . . . درباب ماهيت ومنشأ دين اشاره نمود.
ازنظر دورکهايم، منشأ دين توتم پرستي است وپرستش توتم نيزنمادي از پرستش جامعه است بنابراين آنچه درهمه اديان مورد پرستش قرار مي گيرد وويژگيهاي فرا طبيعي به آن نسبت داده مي شود، چيزي جز جامعه نيست.
همان گونه که خدايان،درانديشه پرستندگانشان برآنها برتري دارند ودرآنها، احساس وابستگي ايجاد مي کنند وازآنها فرمانبرداري مي طلبند، جامعه نيز نيازمند تبعيت افراد از خويش است وحفظ وحدت وانسجام جامعه اقتضامي کند که هرکس از منافع وعلايق فردي خود بگذرد وتسليم خواست واوامر جامعه باشد،بنابراين جامعه از همه ويژگيهاي خداوند برخوردار است، به تعبير دقيق تر، اين ويژگيها، اصالتاً متعلق به جامعه است که به موجودي مقدس والوهي، فرافکنده شده است.
- درانديشه کارل مارکس، ازخودبيگانگي ديني نيز مانند ساير جنبه هاي از خود بيگانگي انسان، ريشه درشرايط زندگي اجتماعي وتضادهاي طبقاتي داردکه آن نيز به نوبه خود به روابط توليدي وزيربناي اقتصادي جامعه وابسته است. براساس نظريات اودرهرجامعه دوجنبه اساسي رامي توان تشخيص داديک جنبه زير بنا ويک جنبه روبنا، مقصود از زيربنا،زيرساخت هاي اقتصادي جامعه وروابط وشيوه هاي توليد است ومقصود از روبنا، نهادهاي حقوقي سياسي وديني ونيز طرز تلقّي ها ايدئولوژيها،فلسفه هاو. . . مي باشد. براين اساس، دين وساير امور روبنايي جامعه تابع وتحت تأثير زيرساخت هاي اقتصادي وروابط توليدي جامعه است. برمبناي نظريات مارکس،درهمه جوامع بشري ازآغاز تاکنون،روابط وشيوه هاي دين وباورهاي دين نيز تحت تأثير همين وقايع اتفاق افتاده است، به گونه اي که هرگاه تغييري درحيات اقتصادي جامعه رخ مي دهد، به دنبال آن درباورهاي ديني واخلاقي، همچون ساير امور روبنايي جامعه، دگرگونيهايي صورت پذيرفته است.
مارکس، دين را نمونه کاملي ازيک ايدئولوژي ميداند که بعنوان يک نظام اعتقادي براي توجيه وضع موجود طبقاتي واقتصادي،ساخته مي شود. دين به فقيران مي آموزد که نظام وترتيبات اجتماعي اي که درآن به سرمي برند، خواسته خداوند وامري از پيش تعيين شده ومقدر است.خداخواسته است که مالکان ثروتمند وکارگران فقير باقي بمانند ودين براي تسلي خاطر آنها بهره مندي از نعمت هاي جهان ديگر را به کارگران وتهي دستان وعده مي دهد وعقوبت ستمگران رابه دوزخ اخروي موکول ميکند. دين،همچون افيون، تحمل رنج را ساده مي سازد وبا انجام اوهام وپندارهاي مربوط به جهان ديگر موجب شادماني کاذب مردم مي شود وانگيزه هرگونه واکنش برضد وضع موجود را نابودمي سازد.
برمبناي نظريات مارکس،درهمه جوامع بشري ازآغاز تاکنون،روابط وشيوه هاي دين وباورهاي دين نيز تحت تأثير همين وقايع اتفاق افتاده است، به گونه اي که هرگاه تغييري درحيات اقتصادي جامعه رخ مي دهد، به دنبال آن درباورهاي ديني واخلاقي، همچون ساير امور روبنايي جامعه، دگرگونيهايي صورت پذيرفته است
مارکس، دين را نمونه کاملي ازيک ايدئولوژي ميداند که بعنوان يک نظام اعتقادي براي توجيه وضع موجود طبقاتي واقتصادي،ساخته مي شود. دين به فقيران مي آموزد که نظام وترتيبات اجتماعي اي که درآن به سرمي برند، خواسته خداوند وامري از پيش تعيين شده ومقدر است.خداخواسته است که مالکان ثروتمند وکارگران فقير باقي بمانند ودين براي تسلي خاطر آنها بهره مندي از نعمت هاي جهان ديگر را به کارگران وتهي دستان وعده مي دهد وعقوبت ستمگران رابه دوزخ اخروي موکول ميکند. دين،همچون افيون، تحمل رنج را ساده مي سازد وبا انجام اوهام وپندارهاي مربوط به جهان ديگر موجب شادماني کاذب مردم مي شود وانگيزه هرگونه واکنش برضد وضع موجود را نابودمي سازد.
منابع:
جستارهايي درکلام جديد، محمدرضايي، ص211
روان شناسي، فرويد، ترجمه مهدي افشار، ص 153
خاستگاه دين از نظر فرويد، غلام حسين توکلي، ص 48
جستارهايي درکلام جديد، محمد رضايي وديگران، ص 214.
صور بنيادين حيات ديني،اميل دورکهايم، ص 171
-رابطه ي علم ودين درغرب محمد علي رضايي اصفهاني صفحه16.
-رابطه ي علم ودين عباسعلي سرفرازي صفحه99.
-عقل واعتقادديني،مايکل تپرسون،صفحه358.
-جزوه ي«علم ودين»درسهي کلام جديد،عبدالکريم سروش صفحه40.
-جزوه علم ودين درسهاي کلام جديد عبدالکريم سروش.صفحه40.
خاستگاه دين از نظر فرويد، غلام حسين توکلي، ص 48
جستارهايي درکلام جديد، محمد رضايي وديگران، ص 214.
صور بنيادين حيات ديني،اميل دورکهايم، ص 171
خانواده مقدس،کارل مارکس، ص 237
با سلام